نام کوبانی را تا پیش از این دوران هرگز نشنیده بودم تا آنکه لشکر دیو و ددِ داعش جرثومهوار تکثیر یافت و بانگ اللهاکبر آنها نه از حنجره مردان خدا که از زبان یاران و لشکریان ابلیس در پهنه جغرافیایی سوریه و عراق طنین انداخت و رعب و وحشت را به مردم این مناطق ارزانی داشت، در کوران این حوادث سهمگین بود که نام کوبانی برای نخستین بار در گوشم پیچید. لشکر جرارِ سیاهپوشِ آهندل و زشت سیمای داعش بیوقفه در مناطق مختلف به پیش میخزید و شهرها و مناطق گوناگون را میگشود. دلیران کوبانی اما پایداری کردند و آنها را پس راندند و نگذاشتند دشمنان آدمیّت بر ویرانههای شهرشان خیمه زنند و پایکوبی کنند.
جان دوست زاده کوبانی است. او شاعر و نویسنده کُردِ مقیم آلمان است که پیشتر اثری از او نخوانده بودم و هیچ شناختی از او نداشتم. به لطف دنیای جدید و شبکههای مجازی از حدود سه چهار سال پیش با او آشنا شدم. روزی یکی از استادان سوری که مدیر گروه زبان عربی در دانشگاه سیِنا (ایتالیا) است، نسخههای پی دی اف شماری از رمانهای جان دوست را برایم فرستاد و مرا تشویق کرد تا با ایشان گفتوگو کنم و در پی آن جان دوست نسخه کاغذی برخی از رمانهایش را برایم فرستاد. رمان نواقیس روما (ناقوسهای روم) و رمان ثلاث خطوات إلی المشنقة (سه گام تا چوبۀ دار) که با قلم اینجانب و با عنوان سه گام تا رهایی به زبان فارسی برگردانده شد. این رمان به تازگی توسط نشر ماهریس چاپ و عرضه شده است.
هر دو اثر را خواندم. رمان دوم بر تار احساسم زخمه زد و لرزشی در اعماق جانم ایجاد کرد. شاید دلیلش این بود که در تار و پود این رمان مرگ و عشق، تصوف و خیزش و نیز دوران کودکی و نوجوانی و پیری به خوبی درهم تنیده شده است. رمان سهگام تا رهایی شرح زندگی و قیام شیخ سعید پیران بر ضد حکومت ترکیه را به تصویر میکشد و لحظههای پایانی زندگی این پیر طریقت نقشبندیه را به شیوه فلش بک و جریان سیّال ذهن برای خواننده ترسیم میکند. این اثر علاوه بر جنبه هنر داستاننویسی به لحاظ تاریخی نیز در خور اعتناست. پس از اتمام خواندن سرانجام ترجمه رمان را آغاز کردم و در نهایت با هماهنگی و همفکری نویسنده نام رمان را از «سه گام تا چوبه دار» به سه گام تا رهایی تغییر دادم. اکنون به منظور آشنایی بیشتر خوانندگان ایران با جان دوست مصاحبهای انجام دادهام -خانم سمانه سرفرازیان آن را به فارسی برگرداندهاند- که در ادامه میخوانید.
شما چه تعریفی از رمان دارید؟ ارزش خلاقیت و نوآوری روایی چیست؟
رمان روح ادبیات معاصر است و آینهای برای بازتاب روح انسان، نویسنده و شخصیتهای آن است. رمان آینهای است که میتوان از طریق آن تکامل، دغدغهها، دردها و امیدهای جامعه را در آن دید. خلاصه اینکه رمان زندگی است با تمام جزئیاتش روی برگه و لابهلای کتاب. اما درباره بخش دوم سوال، ارزش خلاقیت در رمان نه با شهرت نویسنده بلکه با آنچه نویسنده تولید میکند سنجیده میشود. رماننویسانی هستند که شهرت بالایی دارند اما من در آثارشان چیزی نیافتم که روح حقیقتجویم را سیراب کند. متأسفانه بازاریابی و تبلیغات نقش مهمی در شهرت رماننویس دارند به طوریکه انسان گمان میکند آثارشان دارای ارزش والایی است.
نتیجه اینکه انباشت خلاقیت در رمان نوعی دانش متمایز میآفریند که نسلهای آینده از آن بهرهمند میشوند. بهعنوان مثال در آینده میتوان از شیوههای مختلف زندگی در عصر فناوری و وسایل ارتباط جمعی از طریق مطالعه رمانهایی که در زمان کنونی نوشته شده، اطلاع یافت. تمامی این آثار معاصر پس از یک یا دو قرن دیگر از منابع بسیار مهم درک این عصر خطرناکی خواهد شد که در آن زندگی میکنیم.
چرا رمان مینویسید؟ ممکن است برای ما از ارتباط جان دوست رماننویس با جان دوست شاعر بگویید؟
رمان مینویسم چون مطالب و مسائلی برای نوشتن دارم. مینویسم برای اینکه فرزندان زمانه خود را و روزگاران آینده را مخاطب قرار دهم و از آنها بخواهم به دور از هویتهای ملی و دینی به سوی محبت و توجه به هویت انسانی گرد بیایند. درست است که من دغدغههای محلی را روایت میکنم اما دوست دارم از این دغدغههای محلی شروع کنم و به نگرانیهای عمومی بشر برسم که در همه جا و همه دورهها مشابه و یکسان است. اما چرا رمان را انتخاب کردم؟ برای اینکه من از بیان تمام افکارم از طریق شعر و دیگر گونههای ادبی ناتوان بودم. شعر نتوانست محملی برای دغدغهها و آرزوهایم باشد. در واقع، ابزارهای شعری من چنان پیشرفتی نداشت تا به تجربهای سرشار تبدیل شود و از آن طریق بتوانم دغدغههایم را بیان کنم. بنابراین به رمان پناه بردم. همیشه میگویم شعر مانند مسابقه دو سرعت است، اما رمان مسابقه دوِ ماراتن است که نَفَس بلند، صبر و کار سنگین و مداومی میطلبد تا اثر خلق شود.
درخصوص ارتباط میان شاعر و رماننویس بودنم، میتوانم بگویم این دو مکمل هماند. در واقع نخستین اثر من «حماسه قلعه دمدم» است. من قلعه دمدم را در عنفوان جوانی نوشتم (نوزده ساله بودم که آن را نوشتم) این اثر یک رمان شاعرانه بود. در آن زمان تجربه رماننویسی من آنقدر پخته و عمیق نشده بود تا رمانی نثرگونه بنویسم در نتیجه حضورم در عرصه ادبیات با اثری کممایه آغاز شد؛ اثری آمیخته از شعر و رمان، چیزی که ما آن را «دستان» یا «حماسه شعری» مینامیم. میخواهم بگویم که شاعری و رماننویسی من در هم تنیدهاند. من به عنوان رماننویس از حافظه شعری خود بهره میگیرم، حافظهای که آن را بر پایه خواندن اشعار بسیاری از ادبیات فارسی و از شاعرانی همچون خیام، دو شاعر شیرازی حافظ و سعدی، مولانا جلالالدین، عطار نیشابوری و همچنین از ادبیات عربی پیش از اسلام گرفته تا محمود درویش، نزار قبانی، سعید عقل و سلیم برکات تا شعر پابلو نرودا، ناظم حکمت و پل الوار، ژاک پرهور، تی. اس. الیوت و دیگران استوار کردهام.
به تازگی مجموعه شعری از من به زبان عربی منتشر شده که نخستین مجموعه شعری من به عربی است؛ زیرا تمام آثار پیشین من به زبان کردی بود. از این موضوع بسیار خرسندم چون تصور میکردم که جان دوست رماننویس بر جان دوست شاعر غلبه کرده است و همیشه میگفتم که شعر را به نفع رمان کنار میگذارم، اما به نظر میرسد که شعر مرا رها نکرده و هنوز هم با روح و احساساتم پیوند دارد.
شما بهعنوان نویسنده در کجای متن رمان پنهان میشوید؟ در پس قهرمان؟ یا در پس او و دیگر شخصیتها؟ به نظر شما رماننویس میتواند از لابهلای شخصیتهای خود صحبت کند یا بهتر است آنها را براساس ویژگیهای خاص خود و نوع منطق روایت آزاد بگذارد؟
میتوانم بگویم خودم را در میان تمام شخصیتهای داستانم تقسیم میکنم. یک شخصیت به تنهایی نمیتواند بیانگر من باشد یا در پس آن پنهان شوم. اما اگر شخصیتها، سخنگوی من و گویای اندیشههایم باشند من آن را امری عادی میپندارم. من رمان مینویسم و بهدنبال این هستم که افکار ویژهای را درباره عشق و گذشت بیان کنم و بیطرفی را تاب نمیآورم. یعنی قهرمان یا ضد قهرمان حامل اندیشههای من هستند و به نیابت از من اندیشهها و گفتههایی ارائه میکنند. در هیچ رمانی نمیتوانم بیطرف باشم جز در پس برخی شخصیتهای ترک زبان که یکدست و مطابق با منطق روایت - همانطور که شما گفتید- سخن میگویند.
بیشک نویسنده هنگام مطرح کردن موضوعی بحثبرانگیز باید بیطرف باشد. اما فکر نمیکنم بیطرفی بدین معنا باشد که رماننویس اندیشهها و نظراتش را از طریق شخصیتهایش بیان نکند. به طور مثال به رمان زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس نگاهی بندازیم، آیا او بیطرف است یا اندیشههایش را آشکارا بیان کرده است؟ آیا جک لندن ایرلندی در رمان گرگ دریا اندیشههایش را مطرح نموده یا افکاری مخالف باورهایش را آورده است؟ جورج اورویل انگلیسی در رمانهای مزرعه حیوانات و 1984 چه چیزی را مطرح کرد؟ اندیشههای ارائه شده در رمانهای فرانتز کافکا، نویسنده اهل چک، و دینو بوتزاتیِ ایتالیایی متعلق به چه کسانی هستند؟
به نظر من مسأله بیطرفی بیش از هر چیزی به معنای تعامل هوشیارانه با منطق شخصیت است. رماننویس روشنفکر چند وجهی است؛ زمانی که از زبان یک زن روستایی ساده صحبت میکند باید سطح زبان و افکارش را پایین بیاورد. بر رماننویس روا نیست از زبان یک کشاورز ساده کلماتی عمیق و اصطلاحاتی بیان کند که استاد دانشگاه از آن واژهها برای بررسی یک مسئله معرفتی پیچیده استفاده میکند. این از همان مواردی است که من از مولانا شیخ احمد خانیِ شاعر در حماسه جاودانش با نام مم و زین انتقاد کردم. زبان او برای همه شخصیتها یکسان است. احمد خانی برای خود بهعنوان یک فقیه، فیلسوف و عارف فرقی قائل نشده است. میبینیم که او افکار فلسفی و اصطلاحاتی برگرفته از علم منطق را بر زبان شخصیت سادهای مانند پیرمرد پیشگویی قصر بیان میکند. همچنین به شخصیتهای رمانهای سلیم برکات، نویسنده کرد اهل سوریه، اشاره میکنم که شخصیتهایش با زبان شاعرانه و بسیار ادبی و پر از صنعتپردازی صحبت میکنند با وجود اینکه آنها افرادی عامی و ساده هستند.
موضوع رمان «سه گام تا رهایی» چیست؟ چه شد تصمیم گرفتید رمانی درباره قهرمان تاریخی کُرد، شیخ سعید پیران، بنویسید؟
این اثر داستان مبارزه ملت کرد علیه جمهوری ترکیه است که کمال آتاتورک آن را بر ویرانههای دولت عثمانی بنا کرد. داستان مردی هفتاد ساله که او را به سمت چوبه اعدام کشاندند زیرا او ظهور دولت ترکیه را نپذیرفت؛ دولتی که حقوق کردها را، که بخش مهمی از ساکنین این کشور هستند، نادیده گرفت. او هم چنین در نابودی خلافت عثمانی و تحریک احساسات مردم ضد جمهوری آتاتورک نقش داشت. اما داستان نوشتن رمانم به این شرح است: بیستسال پیش تبلیغات دولت ترکیه و حزب کارگران کردستان تلاش کرد تا شخصیت شیخ سعید را ضعیف جلوه دهد و با اهداف سیاسی بین دولت ترکیه و رئیس حزب کارگران کردستان عبدالله اوجالان -که در حال حاضر در جزیره امرالی ترکیه بازداشت است- به دنبال سیاهنمایی شخصیت او برآمدند. دو طرف به دنبال اهانت به تاریخ کُرد و شخصیت شیخ سعید بودند تا اینگونه نشان دهند که شیخ سعید شخصیتی متحجر داشته و دستنشانده دولت انگلیس و مصطفی آتاتورک مردی صلحجو بوده و انقلاب شیخ سعید هم صرفا شورشی به تحریک انگلیس بوده است. البته این موضوع هیچ ارتباطی با واقعیت تاریخی و شخصیت شیخ سعید ندارد. من وظیفه خود دانستم تا سیمای واقعی شیخ سعید را به عنوان فردی منصف نشان دهم و اتهامهای ناروایی که به او نسبت داده شده برملا کنم اما راهی به جز نوشتن رمان نیافتم بدین ترتیب پس از چند سال بحث و تحقیق درباره نقش او در تاریخ کرد، رمان سه گام تا رهایی را نوشتم. این رمان در افکار عمومی کردها تأثیر بسزایی داشت. خوانندگان با شوق از آن استقبال کردند تا جایی که حتی از دولت ترکیه خواستند تا محل دفن این مبارز شهید را اعلام کند، هرچند متاسفانه هنوز قبر وی مخفی است.
در این رمان اطلاعات تاریخی بسیاری آمده است آیا تمام این اطلاعات ریشه در واقعیت دارد یا بخشهایی از آن زاده تخیلی است؟
در واقع از این جهت بسیار سختی کشیدم. بیشتر رمانهای من تاریخیاند و شخصیتهایی که در آنها نقش برجستهای ایفا میکنند متعلق به دوره مشخصی هستند که شاید بیش از صد سال از آنها گذشته باشد. اطلاعات موجود در این رمان باید محور تحقیقاتی عمیق قرار میگرفت. نمیتوانم درباره شخصیتی که نمیشناسم یا در خصوص یک دوره زمانی که اطلاعات کافی درباره آن ندارم، رمان بنویسم. در این رمان خاص، به دلیل کمبود منابعی که به آن انقلاب پرداختهاند، تلاشی مضاعف کردم. زیرا فقط منابعی در دست بود که از یکسو و آن هم از سوی ترکیه به این موضوع پرداخته بود و منابع کُردی هم بسیار اندک و غیرقابل اعتمادند.
طبعا تخیل رماننویس در ساخت رمان موثر است. اما اطلاعات تاریخی که در این رمان آمده است صد در صد درست هستند؛ ولی برخی گفتوگوها، سفرها، مسائل عادی و روزمره و جزئیات داستان اغلب تخیلیاند.
چرا دولت ترکیه به کردها ستم میکند و زبانشان را نادیده میانگارد؟ ظاهرا مردم ترکیه به شدت تحت تأثیر تبلیغات دولتاند و انگار در نادیدهانگاری کُردها با یکدیگر همصدا هستند و از سیاستهای دولت دفاع میکنند، علت این امر چیست؟
داستان ظلم حکام ترک به مردمان کرد داستانی بلند است. ترکها به این منطقه آمدند و از قرنها پیش در آنجا مستقر شدند و امپراتوری بزرگی تاسیس کردند و همچون دیگر امپراتوریها ارکان قدرت خود را بر خشونت، خونریزی استوار کردند. متأسفانه از بخت بد کردها سرزمینشان بخشی از این امپراتوری بود و اخراج مردمان اصلی از این سرزمین در این امپراتوری رقم خورد. هنگامی که این امپراتوری نابود شد بر ویرانههای آن جمهوری ترکیه ظاهر شد که تمام تاریخ مشترکش با کردها را نادیده گرفت و در پی انحلال کردها در ساختار مبتنی بر نژادپرستی ترکیه بود.
ترکها میدانند که دستیابی کردها به حقوقشان برای آنها هزینه خواهد داشت. زیرا ترکیه کنونی بخش عظیمی از ملت کُرد را در خود جای داده است و نیمی از مردمان کرد در ترکیه زندگی میکنند. به محض تشکیل جمهوری ترکیه، آتاتورک حقوق مردمان کرد را نادیده گرفت و با هجوم برنامهریزی شده به زبان و میراث کردها، سرکوب خشن انقلابهای آنها را آغاز کرد. فعالیت مدارس دینی کردها که حافظ میراث ادبی آنها بود، ممنوع شد. همچنین ممنوعیت سالنها و اتاقهای پذیرایی بزرگ سران (المضافات) و بزرگان کرد -که محل شبنشینی و گردهمایی مردم بودند- نیز آغاز شد. به این ترتیب ارتباط با میراث شفاهی کردها را قطع کردند و این چنین دو رکن از ارکان جامعه کردها نابود شد: مدارس دینی (حجره) و سالنها و اتاقهای پذیرایی بزرگ مخصوص شبنشینیها و جلسات (مضافه). در نتیجه زبان کردی محدود شد و سیاست ترکیسم به گونهای پیش رفت که کردها جز زبان ترکی زبانی دیگر را نمیشناسند.
به هر حال هنگامی که میخواهی بر یک ملت مسلط شوی باید نخست زبان آنها را نابود کنی؛ زیرا زبان به منزله ظرفی است که عواطف ملی و تاریخ شفاهی و غیر مدون و دیگر چیزها در آن حفظ میشود. هنگامی که ملتی زبان خود را از دست داد کنترل آن ملت آسان میشود، همانگونه که استعمارگران فرانسوی در الجزایر و دیگر استعمارگران در مستعمرات خود نیز همین کار را کردند.
در حال حاضر دولت کنونی ترکیه حل و فصل مسئله کردها را برعهده گرفته است یا دقیقتر اینکه با ادامه مسیر کینهتوزانه آتاتورک نابودی فرهنگ و شخصیت کردها را در سر دارد. حملات گستردهای که الآن شاهد آن هستیم فقط برای احیای سیاست آتاتورک است که در حدود یک قرن پیش و با تاسیس جمهوری ترکیه اجرای آن شروع شد.
چه زمان تصمیم گرفتید رمانی دربارۀ «کوبانی» با همین عنوان بنویسید؟ پس از مهاجرت به آلمان چه پیوندی با این شهر، یعنی زادگاهتان، دارید؟
پس از آنکه طعم تلخ غربت را چشیدم طعم وطن را به یاد آوردم. در سرزمینم و زادگاهم احساس غربت میکردم. با جامعهام درگیر بودم و هیچ حس مثبتی به کوبانی نداشتم. اما پس از آنکه در سال 2000 میلادی یعنی بیست سال پیش از کوبانی مهاجرت کردم فهمیدم سرزمینم مهربان و دلسوز است با اینکه اندکی قساوت دارد اما مادری بسیار مهربان است. برای محله زیبایم، برای خانوادهام که آنها را ترک کرده بودم دلتنگ شدم. این شوق به میلی سرکش برای نوشتن رمانی که گویای دوران کودکی و جوانی باشد تبدیل شد. چارچوب اولیه رمان را مشخص کردم: عنوان، فصلها، موضوعهایی که در رمان روایت میشوند و ... همه اینها آماده بودند که ناگهان جنگ شروع شد و این جنگ به خیابانهای کوبانی هم کشیده شد. مقاومت مردم در مقابل هجوم وحشیانه داعش و آوارگی تمامی ساکنان کوبانی به بیرون از مرزها تراژدی بسیار بزرگی بود در نتیجه چارچوب رمانم را کاملا تغییر دادم.
پس از حضور و اقامت در آلمان آیا نوع نگاهتان نسبت به وطن دستخوش تغییر شده است؟ مهاجرت و غربت چه تأثیری بر روی شما و نوشتههایتان داشته؟
بله. همانطور که پیشتر گفتم طعم غربت تلخ است و قساوت زندگی و سختی سازگاری با محیط، وطن را برایم دوستداشتنی کرد. متأسفانه، وطن بخشی از حافظه شده است، الان وطن من حافظهام است. وطن من نوشتههایم، رمانهایم و شعرهایم هستند. دیگر وطنی ندارم تا آرزوی بازگشت به آن را داشته باشم. همه چیز را نابود کردند. ساختمانها، بناهای تاریخی، محلهها و همه جاهایی را که روزی آرزو داشتم به آنجا بازگردم و به خاطر مهاجرت از آن عذرخواهی کنم. من با وطنم با شهر کوچکم کوبانی نزاع داشتم اما غربت مرا با شهرم آشتی داد. همان زمانی که میخواستم به آغوش وطن بازگردم و گریان از او عذرخواهی کنم، وطنم در میان دود آتش و در زیر آوار پنهان شد. البته این غربت جغرافیایی بسیار روی من تأثیرگذار بود. شش سال است که فقط از وطنم و از حال و هوای آن مینویسم. هیچ چیز به جز وضعیت فاجعه باری که وطن و خانوادهام در آنجا با آن مواجهاند برایم اهمیتی ندارد. رمانهای گذرگاه امن، اتوبوس سبز، خونی بر گلدسته و اخیرا هم کوبانی را تحت تأثیر اتفاقات آنجا نوشتم. اگر در سرزمینم جنگ نبود همچنان به مانند اثر نخستم به نوشتن رمان تاریخی میپرداختم.
دقیقا کجا سکنی گزیدهاید؟ در واژهها، اشعار و رمانهایتان یا در جغرافیایی ویژه و شخصی که ترکیبی از شرق و غرب است؟ در کجا؟
رابطهام با جغرافیا بسیار ضعیف است. دوست ندارم فقط به یک نقطه مشخص پیوند بخورم. نمیتوانم پس از وطنم، وطنی جدید برگزینم. جایی که من تمام داستانهای عشق، ظلم و آرزو را زندگی کردم و زندگی آمیخته با شیرینی و تلخی را چشیدم و پس از سالها آرزوی بازگشت به آن را داشتم. دیگر جغرافیا نخواهد توانست پناهگاه نهایی برای من باشد. من در این زمین مسافرم. خیالم با من است و تا زمانی که پیرمردی ناتوان شوم یادآوری و نوشتن یاورم است. این وضعیت را من مرگ واقعی تلقی خواهم کرد. مرگ ناپدید شدنم از این دنیا و مدفون شدن در نقطهای از آن نیست. مرگ حقیقی زمانی است که به مرحلهای برسم که ناتوان از نوشتن و خلاقیت شوم. مرگ توقف حافظه در ایستگاهی است که دیگر نتوانی از آنجا به حرکت ادامه دهی.
رمانهایم تبعیدگاه و میهن من هستند. از خویشتن به خودم فرار میکنم و به نوشتن پناه میبرم. در رمانها پنهان میشوم و به زمانهای گذشته و مکانهای قدیمی که ندیدهام سفر میکنم و آن را با افکار خود میسازم. نمیتوانم موانعی را که انسانها روی زمین ایجاد کردهاند تخریب کنم، پس به دنبال این هستم تا آنها را در نوشتههایم از میان بردارم. به عرفان کشش دارم؛ برایم پناهگاهی امن است. اگر پیوند اخلاقی با خانواده و احساس مسئولیت در قبال آنها نبود در زمین خدا فضایی فراخ و گسترده برایم وجود داشت و پیرو دراویش میشدم و در این جهان به گشت و گذار میپرداختم و مانند شعله شمعی در عصری طوفانی دمی آرام و قرار نمیشناختم و همچون قطره شبنمی که پس از فرود پرندهای وحشت زده بر روی برگی به خود می لرزد همواره در تکاپو بودم.
نظر شما